آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

ششمین سالگرد ازدواجمان مبارک.....

ششمین سالگرد ازدواج مبارک بمناسبت ششمین سالگرد ازدواجمون برای پنجشنبه یه مهمونی گرفتیم و همه دوستامون رو دعوت نمودیم تا در ششمین سالگرد زیبای زندگیمون کنارمون حضور داشته باشن و این روز شیرین و دوست داشتنی رو کنار همدیگه جشن بگیریم و من هم به نوبه خودم ضمن تشکر از دوستای گلمون این روز را به همسر عزیزم تبریک میگم و از خدا ممنونم که حاصل این عشق زیبا یه پسر قشنگ و ناز مثه آرین جون هستش و فدای شیطنتاش و شلوغ بازیاش که به زندگیمون معنا بخشیده......خدایا شکرت و هزاران بار ممنونم....... ...
29 آبان 1393

آرین جون و کلاس پیانو

پسر قشنگم حدود دو هفته است که به درخواست خودش کلاس پیانو میره و چنان علاقه ای به زدن پیانو نشون داده که همه ما از جمله استاد پیانوش را متحیر نموده و با کلی ذوق و شوق سر کلاس پیانو حاضر میشه .جالب اینجاست که کلاس پیانو آرین جون بلافاصله بعد از کلاس زبانش در یه آموزشگاه دیگه تشکیل میشه و علاقه آرین به موسیقی باعث شده متوجه خستگیه کلاسهای پشت هم نشه.امیدوارم همچنان با علاقه در مسیر زبان و موسیقی پیشرفت کنه انشااله........الهی مامان فداش بشه که اون انگشتای نازشو روی شستی های پیانو میزاره و نت ها رو تکرار میکنه و میزنه......عاشقتم........ نفسم.......
29 آبان 1393

یه صبح پاییزی و گردش برون شهری به کردان

صبح روز جمعه همگی بهمراه فامیلا بسمت کردان حرکت نمودیم. صبح قشنگی بود و هوا کم کم رو به سردی میرفت و خلاصه در یکی از محله های برغان سکونت گزیدیم.و تا بعداز ظهر همگی مشغول بازی و صحبت و ..... بودیم.آرین و پارسا که حسابی بازی کرده بودن و اینبار از خستگی دیگه خبری نبود و همچنان به بازی می پرداختن و دست از خوردن هم کشیده بودن و خلاصه همونطوری که گفتم هوا رو به سردی میرفت و هرچه به عصر نزدیکتر میشدیم هوا سردتر میشد و کم کم راه افتادیم و برگشتنی از سمت برغان بسمت کرج اومدیم و با گذر از جاده های کویری و لذت بردن از مناطق بکر روز خود را بخوبی به پایان رساندیم....
29 آبان 1393

یه صبح پاییزی وگردش برون شهری به طالقان

روز جمعه با خانواده بهمراه فامیلامون برای گردش و پیک نیک بسمت طالقان حرکت کردیم.وحدود یک ساعت ونیم توی راه بودیم و سپس به طالقان رسیدیم و یه باغ اجاره کردیم و تا بعدازظهر اونجا موندیم. حسابی به همه خوش گذشته بود و هرکسی با همسن خود مشغول صحبت و بازی و ......بود. آرین جون هم با پارسا حسابی بازی کردن و طوری خسته شده بودند که عصری هنگام برگشت به خونه توی ماشین خوابیدند تا فردا صبح. روز خوبی بود و به همه حسابی خوش گذشت.......  
29 آبان 1393
1